کتاب خودزنی مجموعهای از شش داستان کوتاه به قلم داوود آتش بیک است که به نقد معضل خشونت و آثار مخرب آن در اجتماع میپردازد.
نویسنده در این اثر با استفاده از ساختاری متفاوت و گوناگونی ماجراهایی که به اتفاقات صفحهی حوادث روزنامهها شباهت دارند، محیط اجتماعی، تأثیرات مخرب آن بر رفتار و اعمال انسانها و خشونت جاری در جامعه را تحلیل میکند.
قابل توجه هنرجویان هنرستان رشته کامپیوتر و هنرجویان هنرستان رشته حسابداری با معرفی کتاب (خودزنی) با شما هستیم.
مضمون مشترک همهی داستانهای کتاب خودزنی، همانگونه که از عنوان آنها به نظر میرسد و خود نویسنده هم با آوردن جملهای در ابتدای اثر یادآوری میکند، شر، خشونت و آثار آن در زندگی افراد است. حتی داستان آخر نیز که دربارهی عشق است، پیرامون خشونت به وقوع میپیوندد.
داوود آتش بیک نویسنده و منتقد ادبی است که بسیاری از شما فعالیتهای مطبوعاتیاش را میشناسید. او کارش را به عنوان منتقد جدی ادبیات ایران از سال 88 آغاز نمود و در این مدت یادداشتها و نقدهای فراوانی به تحریر درآورده است. این کتاب اولین مجموعهی داستان او محسوب میشود که با استقبال گستردهای مواجه شده است.
بخشی از متن کتاب
برق چاقوی قصابی... نگاهی که آشناست... یعنی فکر میکنم آشناست... تک تیر برق کل محل سوخته بود و چیز زیادی دیده نمیشد. و بعد، دردی که پیچید به تمام تنم و خونی که از شکم لت و پارم و لابهلای مشتی که روش فشار میدادم فواره زد. لامصب، چاقو را توی شکمم با فشار میچرخاند. احساس میکردم نوکش آن تو به جایی گیر کرده و با فشار و چرخش کش میآید و نمیدانم چی بود. رگ بود یعنی؟ کش میآمد... هنوز هم از فکرش ستون فقراتم تیر میکشد. مغزم از درد داشت میترکید. از حال رفتم. چیز دیگری یادم نمیآید.
ظهرها وقت ملاقات پریسا میآید. به پرستار سپردهام راهش ندهد. دوست ندارم ببینمش. روزهای اول کوتاه نمیآمد. پاش را کرده بود توی یک کفش و میگفت دوست دارد ببیند یا بپرسد چرا نمیخواهم ببینمش. روز بعد برایم چند شاخه گل داوودی آورد. باز هم گفتم نه، نمیخواهم. به پرستار گفته نمیفهمم چرا؟ پرسیده چیزی به شما نگفته؟ انگار خاصیت این زخم عمیق لعنتی باشد که صریحترم کرده. با خودم. با او. صافترم. میدانم دوست ندارم تصویر تازهای از او در ذهنم داشته باشم. از وقتی که چاقو خوردهام دیگر دوست ندارم پریسا را ببینم.
هنرستان کمال دانش در رشته کامپیوتر و رشته حسابداری با بهترین کادر تدریس هر ساله رتبه قابل قبولی در کنکور را دارد.
پریسا، زنم، زنی که قرار بود تا ابد در کنار هم باشیم، بچه بیاوریم، دور دنیا را بگردیم... حتی خودم هم نمیدانم چه ربطی بینشان وجود دارد؛ بین چاقو و پریسا. شاید نمیخواهم چیزهایی را که این ششماهه بینمان گذشته مرور کنم. خستهام انگار. از همه خستهام. بچهها از داروخانه مدام تماس میگیرند ببینند کی برمیگردم. جای مسئول فنی کی را بگذارند. جواب نمیدهم. دیگر برایم مهم نیست. بهجاش دوست دارم به روزهای اول آشنایی با پریسا برگردم. دوست دارم تصویری که از پریسا در ذهن دارم محدود به همان دیدار اول تو کافه باشد؛ انعکاس زردی نور شمع، روی پوست سفید و لطیف بدون آرایش و چشمهای گرد و عسلی مرطوبش.
منبع: کتابراه