کتاب «اجازه می فرمایید، خواب شما را ببینم» نوشته محمد صالح علا، نویسنده، برنامه ساز تلویزیونی، شاعر و ترانه سرا است.
بخشی از متن کتاب
محبوبم! ماهی ها پیچان و خمان و رقصان دور شما می گشتند. ما هم خاطرات مان را در لانه جوجه های تازه به دنیا آمده پنهان می کردیم.
محبوبم! شما هم خیال کنید که روزهای باهم بودن مان شئ ای باشد، چیزی مثل بلور، بلوری که در آینه زاری افتاده باشد.
محبوبم! شما روی برف ها قدم می زدید بی آنکه جای پایی از خودتان به جا بگذارید. همه حوض مان برف بود و ماهی کوچک قرمز لای برف ها بالا و پایین می پرید. برفی را می بوسید و پنهان می شد.
محبوبم! در آن هنگام که چشمه سرشار از آب سرد است و در دره ها شقایق ها شکفته اند، من غرق رویایی رازآلوده ام و شما برایم دست تکان می دهید.
در رویایی ناتمام، دست های هم را گرفته ایم و هر روز عمرمان را به اتفاق سپری می کنیم. در خیال من به پای هم پیر می شویم.
روزهایی که باهمیم از سرنوشتم راضی ام.
محبوبم! یاد شما می رسد احساس حریق می کنم؛ روی پا بند نیستم. این سر و آن سر می دوم. مدام شعله می کشم.
قابل توجه هنرجویان هنرستان رشته کامپیوتر و هنرجویان هنرستان رشته حسابداری با معرفی کتاب (دست بردن زیر لباس سیب) با شما هستیم.
مساحت عمر من شمایید. یاد شما رخ داده است. روزهای با شما بودن چنان بزرگ شده اند که دیگر نمی شود آن را پنهان کرد.
محبوبم! سنگ بر سبو می خورد و یاد شما می رسد. در آینه زار عشق شرح دلدادگی من عظیم است. پنهان نمی ماند. هیچ کس قادر نیست در برابر دل ها و نگاه ها دیواری بکشد.
همین که شما را می بینم دست و پایم را گم می کنم و راه خانه ام را. لب های بی زوال شاعر غزل غزل می شکفد.
شعر، نقاشی صامت درد دل با شماست. نقاشی دهان شما شعر صامت است.
محبوبم! به هر ایستگاهی برسی با شما پیاده می شوم.
محبوب من! در خانه ما هر کسی رازی دارد و همه از راز من باخبرند.
من هم از رازهای آن ها باخبرم. دهن لق نیستم ولی می دانم حوض ما دوستی دارد که اسمش ستاره است، هر شب خودش را به او می رساند از آن بالا تا صبح به او چشمک می زند. من دهن لق نیستم ولی از راز درخت انجیرمان خبر دارم.
من از رازها خبر دارم. می دانم دوشیزه خانم نیلوفری دختر همسایه مان وقتی که پیر شد، دیگر نمی تواند ملکه زیبایی جهان شود.
محبوبم! مردم چه رازهایی دارند که من از آنها باخبرم.
من اغلب آلبوم خانوادگی مان را ورق می زنم و می دانم وقتی در یک عکس دو نفر کنار هم نشسته اند دلیلی دارد. من خبر دارم در همسایگی مان مردی است که مشکلاتش را روی زمین حل می کند در حالی که آسمان صاف است و در آن پرنده پر نمی زند. آهسته با ماه، بریده بریده با مهتاب.
جهان یکسره کار می کند. همه در راه اند در سمتی که نشانی توست. نه درختی متوقف است، نه پرنده ای معطل است نه ستاره ای. همه درخواست آبادی دارند. تویی که هستی را آباد می کنی، بر زخم ها دست می کشی، روح ها را التیام می بخشی، دل عاشق را مرمت می کنی.
محبوبم! شما مرا آباد کرده اید. پیش تر درخت بریده بودم، مردم مرا ناچیز می شمردند. ولی از آن سپیده که در من طلوع کردید، درختی خرم شدم، بید مجنون شدم. جان من پریشان نیست، از ناله های خود وامانده نیستم. شب ها رختخواب غرق اشک هایم نمی شود. بی کس نیستم، آبادم.
عصرها در خیابان قدم می زنم. نوازندگان دوره گرد دوره ام می کنند. برای من دستک ها و دنبک ها می زنند. آواز دل مرا می خوانند. عابران برایم دست می زنند.
یاد شما در من بسیار است. شیرینم مثل چکه کردن شانه عسل.
محبوبم! حالا دیگر پیر شده ام. مثل آب ریخته، جوانی ام مفقود گردیده.
محبوبم! خودم را می شمارم. صدها دفعه به دنیا آمده ام، هزار دفعه بالیده ام، بزرگ شده ام، هزار دفعه در جوانی عاشق شما شده ام، زیسته ام و آخر عاشق مرده ام و باز از سر نو دام دام...
حالا دیگر کاسه ام لبریز است. همه عمر عازم شما بوده ام. پاهایم همیشه عازم شما بوده اند. عابران می گویند مردک خجالت نمی کشد! عشق مبارک است و عاشق را نباید با گناهکاران و شریران جمع کرد.
محبوبم! دیگر چیزی به عاقبت کار من نمانده است. لطفا مرا اجابت کن که تنهایی من عظیم است. عاشقی در سن و سال من حنا بستن با دست لرزان و فر کردن موی سپید است.
بوسه هایم را تمام می کنم. پس از هر دیدار خودم را اندازه می گیرم، همیشه بیشتر شده ام، مثل باران قد کشیده ام.
محبوبم! تو یکی. من هم با تو یک شده ام. هر چند بار که تو را و خودم را می شمارم، همه یک است. یک عدد قدسی است. عدد دوست داشتن، عددِ دانایی و عشق است.
اعداد خلاصه آئین دلبری هستند.
هنرستان کمال دانش در رشته کامپیوتر و رشته حسابداری با بهترین کادر تدریس هر ساله رتبه قابل قبولی در کنکور را دارد.
محبوبم! من زائر یادهای توام. شمع ها را در دلم روشن می کنم، به پنجره یاد تو دخیل می بندم؛ این جان نذر توست.
شفاعت یاد تو آن نیمه رستگار شده جان من است.
سینه من بنگاه عاشقی است. یاد شما قصه ای عادلانه است. و این شمع که در من می سوزد اجرت عاشقی است.
عطر شمعدانی های صورتی همه جایی ریخته است، یاد تو قدیم است و در دل من غریبی نمی کند.
چه اوقات بی گناهی من به سمت تو می دوم، دور و بَرِ نسیم ها، در اطراف سپیده دم.
منبع: فیدیبو