کتاب در ستایش سکوت نوشته ارلینگ کاگه است که با توجه وریا حسن زاده منتشر شده است. کتاب در ستایش سکوت روایت سکوت است و اهمیت آن در شنیدن راز هستی. نویسنده یک حقوق دان است که مدتی درباره فلسفه تحقیق و تحصیل کرده است. او معتقد است گاهی برای درک جهان باید ساکت بود.
هر زمان که نتوانستید با پیاده روی، کوهنوردی، یا قایق سواری از شلوغیِ دنیا فاصله بگیرید، ذهنتان را به روی دنیا ببندید. آموختن این مسئله زمان می برد. فقط زمانی که بفهمید نیازی بنیادی به سکوت دارید، می توانید برای آن دست به جست وجو بزنید. و همان جا، در اعماق هرج ومرج و شلوغی ترافیک و مشغولیاتِ ذهنی، موسیقی و زندگیِ ماشینی، گوشی های آیفون و ماشین های برف روبی، انتظارتان را می کشد: سکوت.
خواندن کتاب در ستایش سکوت را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
این اثر را به تمام علاقه مندان به کتاب های فلسفه و زندگی پیشنهاد می کنیم.
قابل توجه هنرجویان هنرستان رشته کامپیوتر و هنرجویان هنرستان رشته حسابداری با معرفی کتاب (در ستایش سکوت) با شما هستیم.
درباره ارلینگ کاگه
ارلینگ کاگه نویسنده نروژی، حقوق دان هم هست. او چند ترمی فلسفه خوانده، اما این رشته را رها کرده و حالا صاحب یک انتشارات کتاب است و خودش را یک کارآفرین هم می داند. او در عرض ۲ سال و بدون حمایت سازمان و یا نهادی، با پای پیاده به قطب شمال، قطب جنوب و اورست رفته و آن جا سکوت را تجربه کرده است.
بخشی از کتاب در ستایش سکوت
چیزهای زیادی در زندگیِ روزمره از «شگفتی» نشئت می گیرند. شگفتی یکی از خالص ترین شکل های لذت است که می توانم تصورش کنم. از این حس لذت می برم. اغلب و تقریباً در همه جا شگفت زده می شوم: حین سفر، مطالعه، ملاقات با مردم، هر زمان که قلم به دست می گیرم، یا هر زمان که ضربان قلبم را حس می کنم و طلوع آفتاب را نظاره می کنم. شگفتی یکی از قدرتمندترین نیروهایی است که ما با آن متولد می شویم. همچنین یکی از بهترین مهارت های ماست. نه تنها برای کاوشگری مثل من، بلکه برای یک پدر یا یک ناشر هم به همین اندازه ارزش دارد. از آن خوشم می آید. دوست دارم بی وقفه تجربه اش کنم.
دانشمندان می توانند حقایق را برملا کنند. من هم دلم می خواست این کار را انجام دهم، اما آن مسیر برای من ساخته نشده بود. درطولِ زندگی ام باورهایم دربارهٔ تقریباً همه چیز مدام درحال تغییر بوده است. حسِ شگفتی ام همیشه ماهیتی مستقل داشته است. نوعی شگفتی برای شگفتی است! جریانی است به سوی اکتشاف. شاید هم مانند بذری است که روزی شکوفا می شود، تا مسیرهای جدیدی پیش پای مان بگذارد.
در زمان های دیگر، شگفتی غیرارادی است. چیزی نیست که خودم انتخاب کنم، بلکه فکری است که نمی توانم رهایش کنم. چیزی بدقواره از گذشته ام سر بلند می کند: یک فکر یا یک تجربه. شروع می کند به آزاردادنم و نمی توانم از اندیشیدن به معنایی که ممکن است در پی داشته باشد دست بردارم.
دخترعمویم شبی برای شام به خانه ام آمد و دیوان شعری از یون فوسه۲، نویسنده و نمایشنامه نویس نروژی، به من داد. پس از رفتنِ او روی تخت دراز کشیدم و مشغول ورق زدن کتاب شدم. درست پیش از خاموش کردن چراغ، این واژه ها به چشمم خوردند:
«عشقی وجود دارد که کسی به خاطر نمی آورد.»
هنرستان کمال دانش در رشته کامپیوتر و رشته حسابداری با بهترین کادر تدریس هر ساله رتبه قابل قبولی در کنکور را دارد.
منظوِر نویسنده از این جمله چه بود؟ عشقی نامرئی که ساکن مانده؟ نکند نویسنده دربارهٔ سکوت نوشته بود؟ شعرِ خوب من را به یاد مکتشفان بزرگ می اندازد. واژه های مناسب قادرند افکارم را به حرکت وادارند، درست مانند گزارش های مکتشفان که در جوانی می خواندم. پیش از آنکه بخوابم، تصمیم گرفتم که صبحِ روزِ بعد برای فوسه پیغامی بفرستم و از او درباره آن هفت واژه بپرسم و از بینش او بهره ببرم.
منبع: طاقچه