سرگذشت راه اندازی علی بابا و آنچه بر «جک ما» گذشته است تا به یک مولتی میلیاردر کاریزماتیک بدل شود، دقیقا شبیه قصه هایی است که سال ها از سخت کوشی و تعهد ذاتی آدم های موفق برای مان گفته اند. اگر این روزها نمونه هایی وجود دارند از کارآفرینان و پولدارهایی که ثروت را به ارث برده اند یا اتفاقی و بادآورده پول دار شده اند، جک ما دقیقا نماد عملی آدمی است که شکست را فقط تجربه ای می داند که او را به موفقیت نزدیک تر می کند و درست مثل کودکی سرزنده نگاهی ساده به اطرافش دارد و موفقیت های اش را سرخوشانه جشن می گیرد و بلافاصله هدف بزرگتری را برای خود انتخاب می کند.
قابل توجه هنرجویان هنرستان رشته کامپیوتر با معرفی کتاب (دنیای علی بابا) با شما هستیم.
بخشی از متن کتاب
آدم درست، در جای درست و در زمان درست!
همین که توی صندلی عقب تاکسی خزیدم، راننده، تاکسی متر را به کار انداخت. رو به من برگشت و گفت: «خب، مقصدتون کجاست؟»
- جاده ونسان. دفتر مرکزی علی بابا.
کمی خیابان های هانگ ژو را گز کردیم و از کنار چند ساختم ان دردست احداث، چندین مغازه و دریاچه غربی ( ۳) شهر رد شدیم. در این موقع راننده سر بحث را باز کرد.
- شما تو علی بابا کار می کنین؟
گفتم: «بله! سال ۲۰۰۰ بود که وارد شرکت شدم. شش سالی می شه که اونجا مشغولم.»
- خداوکیلی؟ نمی دونستم علی بابا کارمند خارجی هم داره. چی شد تصمیم گرفتین واسه یه شرکت چینی کار کنین؟
- با خودم فکر کردم خیلی جذاب تره که بخوای یه شرکت چینی را در سطح بین المللی مطرح کنی، تا اینکه یه شرکت خارجی را وارد چین کنی. چالش هیجان انگیزیه.
راننده اندکی مکث کرد و باز ادامه داد:
- راستش جک ما را می شناسم. تو دبستان،هم مدرسه ای و هم کلاس بودیم. خیلی باهاش در تماسی؟
- آره. دائم باهم کار می کنیم. باهاش به خیلی از کشورای دنیا سفر کرد م.
راننده پرسید: «می خواین بدونین چی شد که جک ما به اینجایی رسید که الآن هست؟»
خیلی هم مشتاق نبودم بدانم راننده می خواهد به چه برسد؛ ولی گذاشتم حرفش را ادامه دهد.
- چون خوش شانسه آقا. سرِ وقت درست، سرِ جایِ درست بود.
هنرستان کمال دانش در رشته کامپیوتر و رشته حسابداری با بهترین کادر تدریس هر ساله رتبه قابل قبولی در کنکور را دارد.
برای منی که تمام تلاش های بی دریغ جک و تیمش را برای ساخت علی بابا دیده بودم، سخت بود که در برابر این گفته حالت تدافعی نگیرم. با خودم فکر کردم، اگر برای تاسیس بزرگ ترین شرکت تجارت الکترونیک چین فقط لازم بود که در زمان درست در جای درست باشی، پس چرا بقیه ۱.۳ میلیارد جمعیت چین هنگام ورود اینترنت به کشورشان این موقعیت را ندیدند و از آن بهره نبردند؟ تازه مگر نه اینکه راننده و جک هر دو در یک شهر هم کلاس بوده اند، پس آیا راننده در زمانِ درست، در جای درست نبوده است؟
با تمام این اوصاف سکوت پیشه کردم؛ چون نتیجه ای در بحث با راننده نمی دیدم. بله، جک در زمانِ درست در مکانِ درست بود؛ اما د ر ظاهر، صلاحیت میلیون ها نفر برای تاسیس یک تجارت الکترونیک، به مراتب بیشتر از یک معلم اهل هانگ ژو بود که دو بار هم در آزمون ورودی کالج رد شده بود. با وجود این، جک تنها کسی بود که از فرصت استفاده کرد. او آدمِ درست، در مکانِ درست و در زمانِ درست بود.
خوب حالا چرا جک، چه چیزی او را متمایز می کرد، انگیزه اش چه بود؟پیش از تاسیس علی بابا، پاسخ این پرسش ها در زندگی جک وجود داشت. من داستان زندگی او را طی سالیان و بسیار جسته وگریخته شنیده ام.
جک در روز ۱۰ سپتامبر سال ۱۹۶۴، درست دو سال پیش از انقلاب فرهنگی مائو به دنیا آمد. بدون شک، آشوب سیاسی سال های ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶، کودکی جک را شکل داد. در این دوران، روشن فکران، هنرمندان و سرمایه داران دائماً مورد هجوم نبرد طبقاتی قرار می گرفتند. جک، نوه یک ملّاک و فرزند یک نوازنده پینگتن بود. برهمین اساس، او از منظر کمونیست ها در طرف اشتباه تاریخ قرار داشت؛ درنتیجه هم کلاسی های جک به او زور می گفتند و دعواهای مکرر او، در مدرسه و نزد والدینش برایش مشکل ساز می شد.
شاید به عنوان نوعی مفر، جک اوقات فراغت خود را وقف مطالعه رمان های رزمی کاری می کرد. او مطالعه اش را با آثار کلاسیک چینی شروع کرد و بعد به مطالعه آثار لوئیس چا پرداخت. رمان های ووژیای او که ترکیبی از رزمی کاری و دلاوری بودند، داستان جنگجویان شرافتمندی را روایت می کردند که با بهره مندی از هوش سرشارشان و نه زور بازویشان، از مردم معمولی و زیردستانشان دربرابر دشمنان قدرتمندتر از خود دفاع می کردند.
احتمالاً جک، به مدد داستان های رزمی کاری توانست بر اولین ویژگی خود که توجه همه را جلب می کند، فائق بیاید: ظاهرش. جثه ریزه میزه جک که در رسانه ها می گویند شرورانه و موذیانه به نظر می رسد، باعث شده که همیشه ناخواسته مورد توجه قرار بگیرد و استهزا شود. حتی گاهی اعضای خانواده اش هم سربه سر او می گذاشتند و ریقو صدایش می زدند. می گویند پدرش وقتی می خواسته سه فرزندش را معرفی کند می گفته: « و این یکی را تو آشغالدونی پیداش کردیم.»
منبع: فیدیبو