ما اعتقاد داریم هیچ چیز زیباتر از سادگی نیست... ما اعتقاد داریم که همگان باید متفاوت فکر کنند تا جهان پیشرفت کند... اعتقاد داریم همه اتفاقات بد و خوب زندگی بشر اجزایی است از یک جورچین (پازل) به هم پیوسته که وجود آنها برای تکامل انسان ضروری است...» اینها سخنان مردی است که از هم اکنون در ردیف مخترعانی چون توماس ادیسون نوآورانی چون هنری فورد قرار گرفته است. مردی که اعتقاد داشت تا زنده است می باید فلک را سقف بشکافد.» مردی که عمری کوتاه داشت اما تأثیر بزرگی بر پیشرفت فناوری و علم گذاشت...
قابل توجه هنرجویان هنرستان رشته کامپیوتر با معرفی کتاب (استیو جابز) با شما هستیم.
هنرستان کمال دانش در رشته کامپیوتر و رشته حسابداری با بهترین کادر تدریس هر ساله رتبه قابل قبولی در کنکور را دارد.
اوایل سال ۲۰۰۴، استیو جابز به من تلفن زد. من دوستی دوری با او داشتم که گاه صمیمانه تر می شد، بخصوص زمانهایی که او از محصول جدیدی رونمایی می کرد و می خواست تصویر آن را روی جلد تایم چاپ کند یا در شبکه ی سی. ان. ان. برای آن تبلیغ کند و من می باید ترتیب این کار را می دادم. اما در این سال من هیچ سمتی در این دو رسانه نداشتم. کمی درباره ی موسسه ی آسپن که هم به تازگی به آن پیوسته بودم صحبت کردیم و من از او دعوت کردم در همایش تابستانی ما شرکت کند. او گفت خوشحال می شود بیاید اما روی صحنه نخواهد رفت. او از من خواست با هم راه برویم و صحبت کنیم.
کمی برایم عجیب بود. نمی دانستم پیاده روی او بهانه ای است برای گفتگو. او از من خواست تا شرح احوال او را بنویسم. من به تازگی زندگانی بنیامین فرانکلین را نوشته بودم و می خواستم زندگی آلبرت اینشتین را هم بنویسم. بنابراین واکنش اولیه ی من این بود که تعجب کردم و کمی هم بنظرم شوخی آمد. آیا او خود را در زمره ی این بزرگان می دانست. تصور می کردم او در نیمه ی راهی است پر از فراز و نشیب، امتناع کردم. گفتم، فعلاً نمی توانم. شاید ده سال دیگر یا بیشتر، وقتی که تو بازنشسته شوی.
من او را از ۱۹۸۴ زمانی که به منهتن آمد تا با سردبیر تایم ناهار بخورد و درباره ی مکینتاش تبلیغ کند می شناختم. او آن زمان هم اخلاق تندی داشت و به خبرنگاران تایم توپید که با نوشتن داستانی او را رنجانده اند. اما بعد با صحبت کردن با او متوجه شدم چقدر جدی است و تحت تاثیر قرار گرفتم. با هم در تماس بودیم، حتی وقتی از اپل اخراج شد. وقتی محصول جدیدی برای عرضه داشت مثلاً NeXT یا فیلمهای پیکسار، شخصیت نیرومندش مرا تحت تاثیر قرار می داد و مرا به رستوران سوشی در منهتن سفلا می برد و می گفت آنچه ارایه می کند بهترین چیزی است که تا به حال ساخته. من او را دوست داشتم.
وقتی دوباره به اپل بازگشت، عکس او را روی جلد تایم چاپ کردیم و او هم پیشنهاداتی درباره ی نظراتش در مورد شخصیتهای تاثیرگذار جهان که بر روی آن کار می کردیم با من در میان گذاشت. او همایش متفاوت فکر کنید » را برگزار کرده بود و در آن تصاویری از شخصیتهای محبوبش را ــ که همانهایی بودند که ما قرار بود در کتابمان بیاوریم ــ به نمایش گذاشته بود. این فکر که انسانی تاثیری تاریخی داشته باشد او را مجذوب کرده بود.
وقتی پیشنهاد او را برای نوشتن شرح احوالش رد کردم، گاه و بیگاه خبری از او می شنیدم. یک بار به او ای میل زدم تا بپرسم ــ همان طور که دخترم گفته بود ــ آیا صحت دارد علامت تجاری اپل، تکریمی است به الن تورینک، انگلیسی که پیشتاز علم رایانه بود و رمزهای آلمان را در طول جنگ جهانی دوم بازگشایی کرده و بعد با خوردن سیبی که در آن سیانید ریخته بود خودکشی کرد؟ او گفت که به این موضوع فکر نکرده بوده. بعد شرحی درباره ی تاریخچه ی اپل به من داد و به فکر من رسید انگار دارم اطلاعاتی از او می گیرم که قرار است بعدا در نوشتن کتاب به کارم بیاید. هنگامی که شرح احوال اینشتین بیرون آمد او مرا دوباره دید و گفت درباره ی نوشتن شرح زندگی او فکر کنم.
منبع: فیدیبو