کتاب اول نگاهی میاندازد به مسیری که طی شد تا به جایی برسیم که الان قرار داریم؛ بر اینکه تلاقی فرضیات اشتباه، الگوهای رفتاری نامناسب و تفکر گَلِهای چگونه روی ذهن ما اثر گذاشت و به ما اجازهی قبول میانمایگی و معمولیبودن را داد. کتاب دوم دربارهی پیشرفتهای فوقالعاده عظیمیست که در دهههای بعدی با آنها روبهرو میشویم. با دیدی به جلو و پیشبینی آینده، چالشهای اساسی آتی را شناسایی خواهیم کرد. چالشهایی که بهترین فرصتها را در تاثیرگذارترین و تفکربرانگیزترین شکل، در اختیارمان خواهند گذاشت. در نهایت، کتاب سوم مجموعهایست درهم از ایدههایی که وادارتان میکند در چیزی که به آن فکر میکنید، تامل کنید. هربخش از کتاب را هر زمان که احتیاج داشتید، مطالعه کنید؛ ولی بدانید چیزی که در کل این بخشها ثابت است، واقعیتیست از این دنیا که میگوید برای تبدیلشدن به کارآفرینی موفق چگونه باید فکر کنید؟
قابل توجه هنرجویان هنرستان رشته کامپیوتر با معرفی کتاب (نبوغ دیوانه مانیفست کارآفرین ها) با شما هستیم.
نبوغ چه دارد که همه ی نابغه ها را شکنجه می دهد؟ از یکی از نابغه های دیوانه که تا حالا وجود داشته، شخصی مثل «هانتر اس تامسون» پرسیدند: چگونه به هوش سرشار خاص خودش دست پیدا کرده؟ جوابش خلاقانه، ولی شاید کمی دلسردکننده بود: دوست ندارم کسی را به مصرف مواد مخدر، خشونت یا دیوانگی تشویق کنم، ولی این ها کمکم کردند.
ای کاش می توانستم بگویم الهام بخش این کتاب، نبوغ بوده؛ ولی در واقع جرقه اش در محیطی زده شد پر از شرم و ناامیدی زیاد.
شرم می گویم چون در تلاش برای خلاص شدن از اثرات ثانویه ی مصرف کریستال، در آپارتمانم دراز کشیده بودم؛ اعتیادی که فکر می کردم خیلی وقت است تمامش کرده ام.
و یاس به این خاطر که خوشی خماری (که بعد از هر بار مصرف کم تر می شود) جای خودش را داده بود به خستگی، تهوع و افسردگی. معتادان به متامفتامین، اسم این روزها را گذاشته اند: سه شنبه های خودکشی؛ دلیلش را هم خودتان احتمالا می توانید حدس بزنید.
الان اگر فکر می کنید این وضع و حال، کم تر مناسبِ جایی ست برای پرورش نبوغِ خلاق، باید بگویم حق با شماست؛ البته فقط تا حدی. چون بعضی وقت ها که در بدترین حالت مان هستیم و با سخت ترین مسائل می جنگیم، خودمان را جمع و جور می کنیم و سر و وضع مان را سر و سامانی می دهیم و به این نتیجه می رسیم امید، جایگزین مناسبی ست برای یاس.
در این کتاب با این جور مفاهیم، زیاد روبه رو خواهید شد: چرا « نه » هیچ وقت جواب درستی نیست، شکست پایان کار نیست؛ مگر این که خودتان بکشید کنار و این که چگونه چالش ها بهترین فرصت ها هستند برای ابداع و خلاقیت تان. واضح است این پسرفت که اعتراف کردم، فصل دیگری بود از ماجراهای قهرمان ناجورِ من که ضمیر ناخودآگاه برایم به وجود آوردنش را ضروری می دید تا بتوانم بر مشکلات خودم غلبه کنم؛ مشکلاتی مثل احساس ناامنی و نبود شایستگی و ارزش.
هنرستان کمال دانش در رشته کامپیوتر و رشته حسابداری با بهترین کادر تدریس هر ساله رتبه قابل قبولی در کنکور را دارد.
خبر خوب این است که می دانم این اتفاق، دیگر نخواهد افتاد. بعضی وقت ها جوری ست که انگار می دانید به حد کافی کشیده اید و دیگر بس است. من هم وقتی آخرین لیوان شراب را در تولد بیست سالگی ام خوردم، چنین حسی داشتم و تا الان بعد از سی و پنج سال هنوز تمایلی ندارم به نوشیدن یک لیوان دیگر. همانطور که آن موقع احساس کردم زندگی ام بدون الکل بهتر خواهد بود، حالا هم حس می کنم استفاده ی تفریحی از مواد مخدر، زندگی ام را غنی تر نمی کند، می بَرَد به سمت خرابی. به خاطر همین، من زندگی کردن را انتخاب کرده ام.
البته یک اضطراب دلسردکننده هم در من وجود داشت.
این که آیا می توانم به نوشتن ادامه دهم یا الهه ی خلاقیت در قربانگاه، رهایم خواهد کرد؟ همچنان موهبت تشخیص فرصت ها و به وجودآوردن مشاغل کارآفرینانه را خواهم داشت؟
از کودکی، نابغه های خلاقی را می دیدم مثل «جاپلین» و «هندریکس» و «موریسن» که خوش درخشیدند و دست آخر، اُوِردوز کردند و مُردند. نویسنده هایی مثل «همینگوی» ، «پو» ، «کرواک» ، «اوهنری» و «تامسون» الگوهایم بودند که همه شان الکل و مخدر را از مواد ضروری در نبوغ خلاق شان می دانستند (یا حداقل کمکی می دانستند برای رهاشدن از مشکلاتی که جلوی نبوغ شان را می گیرد). بر حسب اتفاق، کتاب «درباره ی نوشتن» شاهکار «استفن کینگ» را خوانده ام که در مورد هنر نوشتن است. او در آن جا از قابلیتش در مقابله با غول اعتیاد نوشت و این که با این حال همچنان توانایی نوشتن داشت. به این فکر افتادم که همین می تواند موضوع فوق العاده ای باشد برای یک کتاب؛ یعنی نگاهی به نبوغ و این که چگونه از آن استفاده می کنیم، پرورشش می دهیم و جهت می بخشیم.
همان طور که بین لینک هایی در مورد خلاقیت و بیماری روانی می گشتم، چشمم خورد به مطلبی در ویکی پدیا که می گفت: « گفته می شود اشخاص روانی قابلیت دیدن دنیا از نگاهی نو و بدیع را دارند، به معنی واقعی کلمه چیزهایی می بینند که بقیه نمی توانند ببینند. »
خب البته کارآفرینان، روانی نیستند. ما فقط قابلیت دیدن دنیا از نگاهی نو و بدیع را داریم، به معنی واقعی کلمه چیزهایی می بینیم که بقیه نمی توانند.
منبع: فیدیبو